سيماي موعود در شعر فارسي (1)
سيماي موعود در شعر فارسي (1)
سيماي موعود در شعر فارسي (1)
نويسنده:دکتر احمد احمدي
از آغاز زندگي ابونصر علي بن احمد اسديِ طوسي اطلاعي در دست نيست. «دوره بلوغ او در شاعري مصادف بود با انقلابات خراسان و غلبه سلاجقه بر آن ديار و برافتادن حکومت غزنويان از آن سامان. چون اسدي محيط مساعدي در چنين وضع نابسامان براي هر شاعري، نمي يافت. ناگزير خراسان را ترک گفت و بار اقامت در آذربايجان افکند.»(1) سال وفات وي را 465 نوشته اند.
2. مناظرات مشتمل بر چهار قصيده است، هر کدام در موضوعي خاص. مناظره در اصطلاح به شعري گفته مي شود که در آن دو طرف سخن (دو انسان، يا حيوان، يا دو شيء يا دو مفهوم) هر يک خواصّ و امتيازات خود را بر شمرند و خود را بر ديگري ترجيح دهند. چهار مناظره عبارت است از: مناظره آسمان و زمين، مغ و مسلمان، تير و کمان، شب و روز.
3. گرشاسب نامه موضوع اين مثنوي حماسي که نه هزار بيت دارد، داستان گرشاسب، پهلوان سيستاني، جد اعلاي رستم است که در هند و ساير ممالک رزم ها کرده و شهرت يافته است. نظم اين مثنوي در 458 به پايان آمده است.
گرشاسب نامه را يک منظومه حماسي کامل بايد شمرد، تقريباً با اغلب خصوصياتي که در شاهنامه هست، همسان است. مأخذ اين منظومه بي ترديد گرشاسب نامه ابوالمؤيد بلخي بوده که خود دفتري بزرگ از شاهنامه او محسوب مي شود.(2)
در ابتداي گرشاسب نامه،(4) شاعر در هجده بيت خداوند را مي ستايد و در بيست بيت بعدي به نعت نبي –صلي الله عليه و آله و سلم- مي پردازد و سپس در ستايش دين چنين مي گويد:
دل از دين نشايد که ويران بود
که ويران زمين جاي ديوان بود...
به يزدان به دين ره توان يافتن
که کفر است ازو روي بر تافتن
بد و نيک را هر دو پاداشن است
خنک آن که جانش از خرد روشن است
از اين پس پيمبر نباشد دگر
به آخر زمان مهدي آيد به در
بگيرد خط و نامه کردگار
کند راز پيغمبران آشکار
ز کوچک جهان، راز دين بزرگ
گشايد خورد آب با ميش، گرگ
بدارد جهان بر يکي دين پاک
برآرد ز دجّال و خيلش هلاک
همان آب گويند آيد پديد
در توبه را گم بباشد کليد
رسد ز آسمان هر پيمبر فراز
شوند از پس مهدي اندر نماز
سوي خاور آيد پديد آفتاب
هم آتش کند جوش طوفان چو آب
از آن پس شگفت دگر گونه گون
پس افتد جهان دار داند که چون
تو آنچ از پيمبر رسيدت به گوش
به فرمان به جاي آر و آن را بکوش...
در ابيات فوق اشاره به موعود آشکار است و به چند خصوصيت از خصايص برشمرده در احاديث موعود اشاره شده است؛ از جمله قيام حضرت، آشکار کردن واقعيت دين و ميراث معنوي انبياء، عدالت تامّ و تمام، برقراري دين پاک اسلام در جهان، نابود سازي دجّال و پيروانش، بسته شدن راه توبه، اقامه نماز همه انبياء به امامت حضرت صاحب الامر – عليه السلام- طلوع خورشيد از مغرب و شگفتي هاي ديگر.
اشاراتي که در شعر اسدي در اين باب مي بينيم ظن و گمان تشيّع او را قوي مي کند، چه اين گونه خصوصيات با چنين تفصيل تنها در فرهنگ شيعه ديده مي شود و در احاديث اهل سنت با اين تفصيلات و تعبيرات به چشم نمي خورد.(5) به هر تقدير هيچ يک از شاعران مشهور پيش از اسدي به اين صراحت و تفصيل از موعود اسلام سخن نگفته و اين ويژگي او راست.
ناصر خسرو از معاصران قطران است که در سفر خود هنگام عبور از تبريز با او نيز ملاقاتي داشته است. ناصرخسرو در اين باره گفته است: «در تبريز قطران نام شاعري را ديدم شعري نيک مي گفت اما زبان فارسي نيکو نمي دانست. پيش من آمد. ديوان منجيک و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني که او را مشکل بود از من بپرسيد. با او گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.(7)
علت عدم تسلط قطران به زبان پارسي (=دري) آن بود که خود به لهجه ايراني آذري خو گرفته و طبعاً پاره اي لغات و اصطلاحات اهل مشرق را که از زبان محلي آنان بود نمي شناخته است.(8)
از وجوه امتياز و اهميت قطران، آن است که نخستين کسي است که در آذربايجان به پارسي دري شعر گفته و پيشرو شاعران آن سامان شده است.
با شناخت اين روحيه نبايد انتظاري در ارائه موضوع مورد نظر در شکلي چشم گير داشته باشيم. تنها در يک مورد در ديوان او اشاره اي گذرا به نام مبارک حضرت مهدي و کلمه دجّال شده است.
موضوع از اين قرار است که قطران قصيده مشهوري در خصوص زلزله تبريز –در سال 434 هجري- سروده که مطلع اش اين بيت است:
بود محال مرا داشتن اميد محال
به عالمي که نباشد هرگز بر يک حال
در اين قصيده، شاعر ديده هاي خود را از لزله سخت تبريز که چندين روز شهر را لرزانده بود – و بنا به گفته ناصرخسرو در سفرنامه (10) در آن چهل هزار آدمي تلف شده بود – بيان مي دارد و در بيت بيست و چهارم اين قصيده، توصيفي کلي از اين حادثه ارائه داده و مي گويد:
همي به ديده بديدم چو روز رستاخيز
ز پيش رايت مهدي و فتنه دجّال
کمال دور کناد ايزد از جمال جهان
کمي رسد به جمالي گرفت کمال...(11)
مي دانيم که در مواجهه با قطران، با تفکر و انديشه پرورده اي سروکار نداريم و شاعر با کليات مبهم و دريافت هاي عاميانه اي از موضوع مهدويت روبه رو است. تنها خصوصيتي که شاعر در اين بيت در اين باره ارائه مي کند، آن است که موعودي به نام مبارک مهدي –عليه السلام- پيش از قيامت. قيام مي کند و فرد فتنه انگيزي به نام دجّال را از ميان برمي دارد و اين حادثه، رويدادي فراگير است که پيش از رستاخيز رخ مي دهد.
ناصر که از خاندان محتشمي بوده و در ابتداي جواني در کار دبيري ورزيده شد و پيش از سي سالگي به دربار مسعود غزنوي راه يافت و به جاه و مال رسيد و تا چهل سالگي اش همچنان کامروا بود و به کارهاي ديواني سرگرم. در اين دوران چند ساله، ناصرخسرو با حکيمان خراسان و آثار آنان آشنا شده بود. آراي اهل حکمت را فرا گرفته بود و از عقايد و مذاهب و ملل آگاهي داشت. طبّ و نجوم و تفسير خوانده بود و در عين کسب اين فضايل در خدمت امرا و در لهو و لعب و کسب و مال و جاه غوطه ور بود.
در چهل سالگي بنابر آن چه خود او در سفرنامه مي گويد (12) خوابي ديد و دست از همه علايق و دلبستگي ها فروشست و به همراه برادر کوچکترش، ابوسعيد، در جمادي الآخر 437 ھ ق. راه سفر حج در پيش گرفت و هفت سال در اين سفر عمر گذاشت؛ به حجاز و شام و مصر و مغرب رفت؛ چهار بار حج کرد و نزديک به سه سال در مصر ماند و همه جا با صاحبان انديشه به گفتگو نشست. وي در مصر – که قلمرو فرمانروايي اسماعيليه يا باطنيان بود – به خدمت خليفه فاطمي، ابوتميم معدّ بن علي المستنصر بالله (427-487) رسيد و مراتب آگاهي از اصول مذهب باطني را يکي پس از ديگري پشت سر گذاشت و پس از دريافت عنوان حجّت – از مراتب عالي مذهب اسماعيلي که مجموعاً در 12 جزيره نشر دعوت خويش 12 حجت قائل بودند – به فرمان خليفه فاطمي با لقب حجّت خراسان، مامور تبليغ اين آيين در سرزمين خراسان شد. هنگامي که ناصرخسرو به وطن بازگشت، پنجاه ساله بود. ناصرخسرو پس از بازگشت، به موطن خود بلخ رفت و در آن جا شروع به نشر دعوت باطنيان کرد و به مباحثه با علماي اهل سنت پرداخت. به تدريج مخالفان او فزوني گرفته به تحريک علماي خراسان و تکفير آنان و فرمان قتل وي، ناصر به ناچار از ترس جان با زن و فرزند، آواره يمگان در حوالي بدخشان گشت و باقيمانده عمر خويش را در اين منطقه کوهستاني سر کرد. اهالي يمگان و اطراف آن هنوز هم بر مذهب اسماعيليه اند. ناصرخسرو سرانجام در تنهايي و خاموشي درّه يمگان در سال 481 در گذشت.
1. خوان اِخوان در اخلاق و پند و موعظه 2. جامع الحکمتين در شرح قصيده خواجه ابوالهثيم که همه سؤالات فلسفي است 3. زادالمسافرين از مهمترين کتب کلامي اسماعيليه 4. وجه دين مختصري در مسائل کلامي و تأويلات و باطن عبادات و احکام شريعت به طريقه اسماعيليه 5. گشايش و رهايش در جواب سي پرسش يکي از برادران مذهبي 6. سفرنامه نخستين اثر منثور وي و گزارش سفر هفت ساله او.(13)
ب- به نظم:
1. ديوان ناصرخسرو با بيش از ده هزار بيت 2. روشنايي نامه منظومه اي با 592 بيت در بهر هزج و در موعظه و پند و حکمت 3. سعادت نامه مشتمل بر سيصد بيت به همان طريقه روشنايي نامه در پند و اندرز.(14)
سبک شاعري وي با انديشه در هماهنگي کامل است. کلمات را جز براي بيان مقصود به کار نمي گيرد. مي توان گفت سخن مشهور بوفن که «سبک همان خداوند سبک است، يعني عين نفس آدمي است» در مورد شعر ناصرخسرو مصداق دارد و اين مايه هماهنگي و وحدت در همه اجزاء دروني و بيروني شعر و فکر و تخيّل و آهنگ و معني نمونه اي است از آن چه بوفن آن را سبک «والا» خوانده است.(16)
زبان اين شاعر به زبان شاعران آخر دوره ساماني نزديک است و حتي شيوه گفتار او نشانه هاي بيشتري از کهنگي نسبت به کلام شعراي دوره اول غزنوي در خود دارد.
استغراق در معاني فلسفي و کلامي و التزام بحور و رديف هاي شکل مکرر او را به تعقيدهاي لفظي دچار کرده است، ليکن همه جا – جز به ندرت – سخن او قوي و عميق و سرشار از معني است و شيوه بيانش در غايت استواري و بلندي.(17)
تأسف آور آن که صاحب چنين شيوه شاعري با آن همه ستايش از خرد و گرايش بدان، در تفکر، صاحب مرتبه عميق و ژرفي نيست و چندان لايه هاي زيرين را نمي کاود تا دريابد «خليفه در همه جا خليفه است و ظاهر – و گر چند به نام باطن تعميد شود – همچنان ظاهر است.(18)
«خوش بيني و ستايش او نسبت به سلطان عصرالمستنصربالله و دستگاهش خيلي بيش از ميزاني است که از مرد وارسته روشن بيني چون او بتوان انتظار داشت؛ او را تافته جدا بافته مي داند و از عيب هاي همگنانش مبرّا مي شناسد. با آن که در دين و حکمت هوادار چوني و چرايي است. اعتقاد او به خليفه مصر بي چون و چراست؛ با دوستي او در دامي مي افتد که ديگران را از آن سرزنش مي کند و آن دام تعصب و جمود است...(19)
شاعري با چنان ويژگي هايي که محمد قزويني وي را در شمار هفت شاعر بزرگ زبان فارسي نام برده يا براون از جهاتي وي را شاعري بي مانند شمرده (20) اگر دچار چنين تفکّر بي فرجامي مي شود که آوارگي و مخالفت عوام و خاص را در پي دارد، جاي تأسف فراوان دارد.
از اين رو امام زمان در ديدگاه ناصرخسرو همين المستنصر بالله است و او موعود ديگري نمي شناسد و لذا موعود مورد نظر او با معيارهاي موعود در اهل سنت و شيعه سازگار نيست.
وي در جامع الحکمتين در بحث اندر دهر و حق و سرور طي بحثي استدلال مي کند که تسلط انسان بر گياه و حيوان و عالم، دليل بر آن است که غرض صانع از وجود عالم نبات و حيوان، وجود آدمي است. غرض آفريدگار از آفريدن انسان نيز آن يک شخص است که بر نوع خويش مسلط شود. اين غرض هم جز با اعمال دراز ممکن نيست که موجود بشود، چه قريب هفت هزار سال اين شش تن – آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد – عليهم السلام – تنها بر بخشي از خلق، سالاري کردند و بر همه خلق هنوز کسي سالار نگشته است. سپس مي گويد:
...و عنايت نفس کلي از احتياج خويش بدان شخص باشد که افاضت عقل کلي را تمام، او پذيرد و بر خلق به جملگي، او سالار شود و آن آخر سالاري باشد مر اين سالاران را و دور بدو به آخر آيد. و مر او را گروهي به نامي همي گويند: گروهي مسيح گويندش که باز آمد و گروهي مهدي گويندش و گروهي قائم گويندش چنانک خداي تعالي گفت اندرو قوله: «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَاِ الْعَظِيِم الْذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» و زين سؤال گذشتيم.(21)
در ديوان ناصرخسرو(22) – در مطالعه کامل همه ديوان – اشاره اي يا تصريحي به نام موعود اسلام يا القاب آن حضرت، به چشم نگارنده نيامد و آن چه نيز شاعر از دجّال مي گويد – بنابر تأويل گرايي و گرايش به باطن در اسماعيليه – نوعي تأويل از اين موجود است.
بخشي از نمونه هاي کاربرد آن چه به نوعي با موعود در فرهنگ ديني مرتبط است در ديوان ناصر خسرو از اين قرار است:
1. قصيده 43 ص 94 ديوان از بيت 63:
گويند که پيش از اين گهر کوفت
در ظلمت، زير پي، سکندر
امروز به زير پاي، دين است
اندر ظلمات غفلت و شر
هزمان بزند به عاد ما را
از مغرب حق باد صرصر
سوراخ شده است سد يأجوج
يک چند حذر کن اي برادر
بر منبر حق شده است دجّال
خامش بنشين تو زير منبر
اُشتر چو هلاک گشت خواهد
آيد به سر چَه و لبِ جرَ...
2. قصيده 96 ص 208 مطلع زير مي گويد:
اي آن که جز طرب نه همي بينمت طلب
گر مردمي ستور مشو مردمي طلب...
اي امتي که ملعون دجّال کرّ کرد
گوش شما ز بس جلب و گونه گون شغب
دجّال چيست؟ عالم و شب، چشم کور اوست
وين روز، چشم روشن اويست بي رَيَب
چون زو حذرت بايد کردن همي نخست
دجّال را ببين به حق، اي گاو بي ذَنَب...
در بيت 22 و پس از آن مي گويد:
دانا به سخن هاي خوش و خوب شود شاد
نادان به سرود و غزل و مطرب و قوّال
آن را که به بيهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به يک دسته خس ترّه به بقال
و آن مرد که او کُتب فتاويّ و حيل ساخت
بر صورت ابدال بد و سيرت دجّال
حيلت نه ز دين است اگر برده ديني
حيلت مسگال ايج و حذر دار ز محتال
گر دام نبودش به چنين حيلت و رخصت
أين خلق نپذيرفتي از او «حَدَّثنا قال»
امثال قُران گنج خداي است، چه گويي
از «حَدَّثنا قال» گشاده شود امثال؟
بر علم مَثَلَ، معتمدان، آل رسولند
راهت ننمايد سوي آن علم جز اين آل...»
3. قصيده 182، بيت 6، ص 382 در پند و حکمت چنين مي گويد:
نگه کن که در حصار جوانيست
گرگ درنده است در گلوت و مثانه
دسترس نيست جز به خواب و خور ايراک
شهر جواني پر از زرست و رسانه
پيري اگر تو درون شوي ز دَرِ شهر
سخت کند بر تو در به تنبه وفانه
عالم دجّال تُست و تو به دروغش
بسته اي و ماند و کشده يگانه
قصه دجّال پر فريب شنودي
گوش چه داري چو عامه سوي فسانه؟
گر به سخن هاش خلق فتنه شود پاک
پس سخن اوست بانگ چنگ و چغانه
گوش توزي بانگ اوست و خواندن او را
بر سو کوي ايستاده اي به بهانه...
چنان که مشاهده مي شود در تفکر اسماعيليه باب تأويل باز است. در قصيده ياد شده نخست مي بينيم دجّال را نماد افراد مزورّي که دين پناه ولي دنيا مدارند گرفته و بر آنان مي تازد. قوم يأجوج و مأجوج را عزيزالدين نسفي در الانسان الکامل شهوت و غضب مي شمارد. در اين جا ظاهراً دستگاه خلافت عباسي از ديد شاعر – مظهر قوم يأجوج است که در خلافت شان رخنه افتاده است. در قصيده دوم نيز دلبستگي هاي دنيايي و زرق و برق اين جهاني را که نمايندگان آن را خلفاي عباسي و عاملان او مي داند دجّال فرض کرده است.
در قصيده سوم مذکور باز مزورّان که قرآن را دام تزوير خويش کرده اند و بر خلق سوارند و نماد فريب و نيرنگ دجّال اند، دجّال شناخته از آنان سخن مي گويد و سخن آل رسول – عليهم السلام – و اتّباع از آنان را جلوگير تلبيس و حيل دجّالان مي شمارد.
در قصيده چهارم از قصايد ذکر شده باز تأويلي از دجال ارائه مي کند که همانا دل بستن به حکام دنيوي و فريفته شدن به جاه و مال آن است.
و امّا اشاره به موعود و آن چه درباره اوست و با تغيير و تعبيري خاص اسماعيليه با عنوان امام زمانه، به المستنصر بالله تعميم يافته و دگرگون گشته است. سرزمين مصر نيز سرزمين موعود اوست.
اين شاعر استوار سخن عمر گران بهاي خويش را نثار کساني مي کند که ساده لوحانه آنان را غاية القصواي هستي و مقصود خلقت مي شمارد، کساني که از سلاح تزوير به بهترين وجه بهره مي جويند.
اگر چه انوري خود طريقه اي خاص در شعر دارد ليکن... طريقه او دنباله روشي است که ابوالفرج در اواخر قرن پنجم ابداع کرده... او خيلي زودتر از شاعران زمانه خود متوجه نو کردن سبک سخن شد. سبک دوره اول غزنوي را – که سبک تکامل يافته ساماني است – به دور افکند و شيوه اي نو پديد آورد.
در کلام او به لغات عربي نسبتاً زياد، بعضي اصطلاحات و افکار علمي و ابداع ترکيبات تازه و به کار بردن استعارات و تشبيهات بديع و دقيق و دقت در خيالات و استعمال رديف هاي متعدد و مشکل – هم چون آتش و آب – برمي خوريم. الفاظ او سنجيده و منتخب است... به اوزان دشوار و صعب علاقه وافر دارد؛ قصائد او با تغزّل آغاز نمي شود... هم از آغاز به مدح ممدوح مي پردازد.(23)
1. صفحه 75 در مدح ثقة الملک طاهر بن علي:
حزم او سدّ رخنه يأجوج
عزم او رد حمله دجّال
پيش طبعش گران، هواي سبک
نزد حملش سبک، ثقال جبال...
2. ص 77 در مدح سيف الدوله محمود:
مشهور شد از رايت او آيت مهدي
منسوخ شد از هيبت او فتنه دجال...
3. ص 79 در مدح ابوسعد بابو:
گفتي که ز پاس تو بود خواهد
هنگام نزول عيسي مريم...
زاده است جهان از جهان فضلت
چون حرف روي از حروف معجم...
4. ص 118 در مدح عميد اجل ابوالأعلي:
مطلع قصيده:
آمد آن اصل شرع و شاخ هدي
آمد آن برگ عقل و بار نَدي...
چون تکبّر عظيم [و] با حشمت
چون تواضع کريم [و] بي دعوي
گويي از آسمان فرود آيد
قهر اعوان فتنه را عيسي...
5. ص 120 در مدح سلطان مسعود بن ابراهيم:
مدار هيچ عجب گر ز هول قوّت او
به شرق و به غرب نيابند فتنه را مأوي
به ايمنش برون تازد از کمين مهدي
به دوستيش فرود آيد از فلک عيسي
با نگاهي به پنج مورد ياد شده مي بينيم شاعر به چهار رخداد برجسته اين امر بيشتر توجه دارد. ايجاد رخنه در آخرالزمان در سدّ يأجوج و مأجوج که اين قوم را بر مردم جهان سيطره داده و مايه فساد عالم مي گردند و حضرت مهدي – عليه السلام – همه آنها را نابود مي سازد،(25) فتنه يا حمله دجّال، نزول حضرت عيسي بن مريم – عليه السلام – و قيام موعود اسلام حضرت مهدي.
شاعر در يک مورد فرود آمدن حضرت عيسي را مشبّه به ممدوح خود قرار داده و دو مورد ممدوح در نظر او برتر از اين دو وليّ خدا است. در خصوص دجال نيز فتنه انگيزي و آشوب افزايي اش مورد توجه شاعر بوده است. به هر تقدير آن چه در شعر ابوالفرج در اين موضوع مي توان يافت، همان دريافت کلي است که معمولاً بر اساس فرهنگ عامه شکل گرفته است.
منبع:فصلنامه آدينه شماره 2
/ن
آثار و تأليفات اسدي
2. مناظرات مشتمل بر چهار قصيده است، هر کدام در موضوعي خاص. مناظره در اصطلاح به شعري گفته مي شود که در آن دو طرف سخن (دو انسان، يا حيوان، يا دو شيء يا دو مفهوم) هر يک خواصّ و امتيازات خود را بر شمرند و خود را بر ديگري ترجيح دهند. چهار مناظره عبارت است از: مناظره آسمان و زمين، مغ و مسلمان، تير و کمان، شب و روز.
3. گرشاسب نامه موضوع اين مثنوي حماسي که نه هزار بيت دارد، داستان گرشاسب، پهلوان سيستاني، جد اعلاي رستم است که در هند و ساير ممالک رزم ها کرده و شهرت يافته است. نظم اين مثنوي در 458 به پايان آمده است.
گرشاسب نامه را يک منظومه حماسي کامل بايد شمرد، تقريباً با اغلب خصوصياتي که در شاهنامه هست، همسان است. مأخذ اين منظومه بي ترديد گرشاسب نامه ابوالمؤيد بلخي بوده که خود دفتري بزرگ از شاهنامه او محسوب مي شود.(2)
سيماي موعود در شعر اسدي
در ابتداي گرشاسب نامه،(4) شاعر در هجده بيت خداوند را مي ستايد و در بيست بيت بعدي به نعت نبي –صلي الله عليه و آله و سلم- مي پردازد و سپس در ستايش دين چنين مي گويد:
دل از دين نشايد که ويران بود
که ويران زمين جاي ديوان بود...
به يزدان به دين ره توان يافتن
که کفر است ازو روي بر تافتن
بد و نيک را هر دو پاداشن است
خنک آن که جانش از خرد روشن است
از اين پس پيمبر نباشد دگر
به آخر زمان مهدي آيد به در
بگيرد خط و نامه کردگار
کند راز پيغمبران آشکار
ز کوچک جهان، راز دين بزرگ
گشايد خورد آب با ميش، گرگ
بدارد جهان بر يکي دين پاک
برآرد ز دجّال و خيلش هلاک
همان آب گويند آيد پديد
در توبه را گم بباشد کليد
رسد ز آسمان هر پيمبر فراز
شوند از پس مهدي اندر نماز
سوي خاور آيد پديد آفتاب
هم آتش کند جوش طوفان چو آب
از آن پس شگفت دگر گونه گون
پس افتد جهان دار داند که چون
تو آنچ از پيمبر رسيدت به گوش
به فرمان به جاي آر و آن را بکوش...
در ابيات فوق اشاره به موعود آشکار است و به چند خصوصيت از خصايص برشمرده در احاديث موعود اشاره شده است؛ از جمله قيام حضرت، آشکار کردن واقعيت دين و ميراث معنوي انبياء، عدالت تامّ و تمام، برقراري دين پاک اسلام در جهان، نابود سازي دجّال و پيروانش، بسته شدن راه توبه، اقامه نماز همه انبياء به امامت حضرت صاحب الامر – عليه السلام- طلوع خورشيد از مغرب و شگفتي هاي ديگر.
اشاراتي که در شعر اسدي در اين باب مي بينيم ظن و گمان تشيّع او را قوي مي کند، چه اين گونه خصوصيات با چنين تفصيل تنها در فرهنگ شيعه ديده مي شود و در احاديث اهل سنت با اين تفصيلات و تعبيرات به چشم نمي خورد.(5) به هر تقدير هيچ يک از شاعران مشهور پيش از اسدي به اين صراحت و تفصيل از موعود اسلام سخن نگفته و اين ويژگي او راست.
قطران تبريزي
ناصر خسرو از معاصران قطران است که در سفر خود هنگام عبور از تبريز با او نيز ملاقاتي داشته است. ناصرخسرو در اين باره گفته است: «در تبريز قطران نام شاعري را ديدم شعري نيک مي گفت اما زبان فارسي نيکو نمي دانست. پيش من آمد. ديوان منجيک و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني که او را مشکل بود از من بپرسيد. با او گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.(7)
علت عدم تسلط قطران به زبان پارسي (=دري) آن بود که خود به لهجه ايراني آذري خو گرفته و طبعاً پاره اي لغات و اصطلاحات اهل مشرق را که از زبان محلي آنان بود نمي شناخته است.(8)
از وجوه امتياز و اهميت قطران، آن است که نخستين کسي است که در آذربايجان به پارسي دري شعر گفته و پيشرو شاعران آن سامان شده است.
سيماي موعود در شعر قطران
با شناخت اين روحيه نبايد انتظاري در ارائه موضوع مورد نظر در شکلي چشم گير داشته باشيم. تنها در يک مورد در ديوان او اشاره اي گذرا به نام مبارک حضرت مهدي و کلمه دجّال شده است.
موضوع از اين قرار است که قطران قصيده مشهوري در خصوص زلزله تبريز –در سال 434 هجري- سروده که مطلع اش اين بيت است:
بود محال مرا داشتن اميد محال
به عالمي که نباشد هرگز بر يک حال
در اين قصيده، شاعر ديده هاي خود را از لزله سخت تبريز که چندين روز شهر را لرزانده بود – و بنا به گفته ناصرخسرو در سفرنامه (10) در آن چهل هزار آدمي تلف شده بود – بيان مي دارد و در بيت بيست و چهارم اين قصيده، توصيفي کلي از اين حادثه ارائه داده و مي گويد:
همي به ديده بديدم چو روز رستاخيز
ز پيش رايت مهدي و فتنه دجّال
کمال دور کناد ايزد از جمال جهان
کمي رسد به جمالي گرفت کمال...(11)
مي دانيم که در مواجهه با قطران، با تفکر و انديشه پرورده اي سروکار نداريم و شاعر با کليات مبهم و دريافت هاي عاميانه اي از موضوع مهدويت روبه رو است. تنها خصوصيتي که شاعر در اين بيت در اين باره ارائه مي کند، آن است که موعودي به نام مبارک مهدي –عليه السلام- پيش از قيامت. قيام مي کند و فرد فتنه انگيزي به نام دجّال را از ميان برمي دارد و اين حادثه، رويدادي فراگير است که پيش از رستاخيز رخ مي دهد.
ناصرخسرو قبادياني
ناصر که از خاندان محتشمي بوده و در ابتداي جواني در کار دبيري ورزيده شد و پيش از سي سالگي به دربار مسعود غزنوي راه يافت و به جاه و مال رسيد و تا چهل سالگي اش همچنان کامروا بود و به کارهاي ديواني سرگرم. در اين دوران چند ساله، ناصرخسرو با حکيمان خراسان و آثار آنان آشنا شده بود. آراي اهل حکمت را فرا گرفته بود و از عقايد و مذاهب و ملل آگاهي داشت. طبّ و نجوم و تفسير خوانده بود و در عين کسب اين فضايل در خدمت امرا و در لهو و لعب و کسب و مال و جاه غوطه ور بود.
در چهل سالگي بنابر آن چه خود او در سفرنامه مي گويد (12) خوابي ديد و دست از همه علايق و دلبستگي ها فروشست و به همراه برادر کوچکترش، ابوسعيد، در جمادي الآخر 437 ھ ق. راه سفر حج در پيش گرفت و هفت سال در اين سفر عمر گذاشت؛ به حجاز و شام و مصر و مغرب رفت؛ چهار بار حج کرد و نزديک به سه سال در مصر ماند و همه جا با صاحبان انديشه به گفتگو نشست. وي در مصر – که قلمرو فرمانروايي اسماعيليه يا باطنيان بود – به خدمت خليفه فاطمي، ابوتميم معدّ بن علي المستنصر بالله (427-487) رسيد و مراتب آگاهي از اصول مذهب باطني را يکي پس از ديگري پشت سر گذاشت و پس از دريافت عنوان حجّت – از مراتب عالي مذهب اسماعيلي که مجموعاً در 12 جزيره نشر دعوت خويش 12 حجت قائل بودند – به فرمان خليفه فاطمي با لقب حجّت خراسان، مامور تبليغ اين آيين در سرزمين خراسان شد. هنگامي که ناصرخسرو به وطن بازگشت، پنجاه ساله بود. ناصرخسرو پس از بازگشت، به موطن خود بلخ رفت و در آن جا شروع به نشر دعوت باطنيان کرد و به مباحثه با علماي اهل سنت پرداخت. به تدريج مخالفان او فزوني گرفته به تحريک علماي خراسان و تکفير آنان و فرمان قتل وي، ناصر به ناچار از ترس جان با زن و فرزند، آواره يمگان در حوالي بدخشان گشت و باقيمانده عمر خويش را در اين منطقه کوهستاني سر کرد. اهالي يمگان و اطراف آن هنوز هم بر مذهب اسماعيليه اند. ناصرخسرو سرانجام در تنهايي و خاموشي درّه يمگان در سال 481 در گذشت.
آثار ناصرخسرو:
1. خوان اِخوان در اخلاق و پند و موعظه 2. جامع الحکمتين در شرح قصيده خواجه ابوالهثيم که همه سؤالات فلسفي است 3. زادالمسافرين از مهمترين کتب کلامي اسماعيليه 4. وجه دين مختصري در مسائل کلامي و تأويلات و باطن عبادات و احکام شريعت به طريقه اسماعيليه 5. گشايش و رهايش در جواب سي پرسش يکي از برادران مذهبي 6. سفرنامه نخستين اثر منثور وي و گزارش سفر هفت ساله او.(13)
ب- به نظم:
1. ديوان ناصرخسرو با بيش از ده هزار بيت 2. روشنايي نامه منظومه اي با 592 بيت در بهر هزج و در موعظه و پند و حکمت 3. سعادت نامه مشتمل بر سيصد بيت به همان طريقه روشنايي نامه در پند و اندرز.(14)
بررسي فکر و شعر ناصرخسرو
سبک شاعري وي با انديشه در هماهنگي کامل است. کلمات را جز براي بيان مقصود به کار نمي گيرد. مي توان گفت سخن مشهور بوفن که «سبک همان خداوند سبک است، يعني عين نفس آدمي است» در مورد شعر ناصرخسرو مصداق دارد و اين مايه هماهنگي و وحدت در همه اجزاء دروني و بيروني شعر و فکر و تخيّل و آهنگ و معني نمونه اي است از آن چه بوفن آن را سبک «والا» خوانده است.(16)
زبان اين شاعر به زبان شاعران آخر دوره ساماني نزديک است و حتي شيوه گفتار او نشانه هاي بيشتري از کهنگي نسبت به کلام شعراي دوره اول غزنوي در خود دارد.
استغراق در معاني فلسفي و کلامي و التزام بحور و رديف هاي شکل مکرر او را به تعقيدهاي لفظي دچار کرده است، ليکن همه جا – جز به ندرت – سخن او قوي و عميق و سرشار از معني است و شيوه بيانش در غايت استواري و بلندي.(17)
تأسف آور آن که صاحب چنين شيوه شاعري با آن همه ستايش از خرد و گرايش بدان، در تفکر، صاحب مرتبه عميق و ژرفي نيست و چندان لايه هاي زيرين را نمي کاود تا دريابد «خليفه در همه جا خليفه است و ظاهر – و گر چند به نام باطن تعميد شود – همچنان ظاهر است.(18)
«خوش بيني و ستايش او نسبت به سلطان عصرالمستنصربالله و دستگاهش خيلي بيش از ميزاني است که از مرد وارسته روشن بيني چون او بتوان انتظار داشت؛ او را تافته جدا بافته مي داند و از عيب هاي همگنانش مبرّا مي شناسد. با آن که در دين و حکمت هوادار چوني و چرايي است. اعتقاد او به خليفه مصر بي چون و چراست؛ با دوستي او در دامي مي افتد که ديگران را از آن سرزنش مي کند و آن دام تعصب و جمود است...(19)
شاعري با چنان ويژگي هايي که محمد قزويني وي را در شمار هفت شاعر بزرگ زبان فارسي نام برده يا براون از جهاتي وي را شاعري بي مانند شمرده (20) اگر دچار چنين تفکّر بي فرجامي مي شود که آوارگي و مخالفت عوام و خاص را در پي دارد، جاي تأسف فراوان دارد.
سيماي موعود در شعر ناصرخسرو
از اين رو امام زمان در ديدگاه ناصرخسرو همين المستنصر بالله است و او موعود ديگري نمي شناسد و لذا موعود مورد نظر او با معيارهاي موعود در اهل سنت و شيعه سازگار نيست.
وي در جامع الحکمتين در بحث اندر دهر و حق و سرور طي بحثي استدلال مي کند که تسلط انسان بر گياه و حيوان و عالم، دليل بر آن است که غرض صانع از وجود عالم نبات و حيوان، وجود آدمي است. غرض آفريدگار از آفريدن انسان نيز آن يک شخص است که بر نوع خويش مسلط شود. اين غرض هم جز با اعمال دراز ممکن نيست که موجود بشود، چه قريب هفت هزار سال اين شش تن – آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد – عليهم السلام – تنها بر بخشي از خلق، سالاري کردند و بر همه خلق هنوز کسي سالار نگشته است. سپس مي گويد:
...و عنايت نفس کلي از احتياج خويش بدان شخص باشد که افاضت عقل کلي را تمام، او پذيرد و بر خلق به جملگي، او سالار شود و آن آخر سالاري باشد مر اين سالاران را و دور بدو به آخر آيد. و مر او را گروهي به نامي همي گويند: گروهي مسيح گويندش که باز آمد و گروهي مهدي گويندش و گروهي قائم گويندش چنانک خداي تعالي گفت اندرو قوله: «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَاِ الْعَظِيِم الْذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» و زين سؤال گذشتيم.(21)
در ديوان ناصرخسرو(22) – در مطالعه کامل همه ديوان – اشاره اي يا تصريحي به نام موعود اسلام يا القاب آن حضرت، به چشم نگارنده نيامد و آن چه نيز شاعر از دجّال مي گويد – بنابر تأويل گرايي و گرايش به باطن در اسماعيليه – نوعي تأويل از اين موجود است.
بخشي از نمونه هاي کاربرد آن چه به نوعي با موعود در فرهنگ ديني مرتبط است در ديوان ناصر خسرو از اين قرار است:
1. قصيده 43 ص 94 ديوان از بيت 63:
گويند که پيش از اين گهر کوفت
در ظلمت، زير پي، سکندر
امروز به زير پاي، دين است
اندر ظلمات غفلت و شر
هزمان بزند به عاد ما را
از مغرب حق باد صرصر
سوراخ شده است سد يأجوج
يک چند حذر کن اي برادر
بر منبر حق شده است دجّال
خامش بنشين تو زير منبر
اُشتر چو هلاک گشت خواهد
آيد به سر چَه و لبِ جرَ...
2. قصيده 96 ص 208 مطلع زير مي گويد:
اي آن که جز طرب نه همي بينمت طلب
گر مردمي ستور مشو مردمي طلب...
اي امتي که ملعون دجّال کرّ کرد
گوش شما ز بس جلب و گونه گون شغب
دجّال چيست؟ عالم و شب، چشم کور اوست
وين روز، چشم روشن اويست بي رَيَب
چون زو حذرت بايد کردن همي نخست
دجّال را ببين به حق، اي گاو بي ذَنَب...
در بيت 22 و پس از آن مي گويد:
دانا به سخن هاي خوش و خوب شود شاد
نادان به سرود و غزل و مطرب و قوّال
آن را که به بيهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به يک دسته خس ترّه به بقال
و آن مرد که او کُتب فتاويّ و حيل ساخت
بر صورت ابدال بد و سيرت دجّال
حيلت نه ز دين است اگر برده ديني
حيلت مسگال ايج و حذر دار ز محتال
گر دام نبودش به چنين حيلت و رخصت
أين خلق نپذيرفتي از او «حَدَّثنا قال»
امثال قُران گنج خداي است، چه گويي
از «حَدَّثنا قال» گشاده شود امثال؟
بر علم مَثَلَ، معتمدان، آل رسولند
راهت ننمايد سوي آن علم جز اين آل...»
3. قصيده 182، بيت 6، ص 382 در پند و حکمت چنين مي گويد:
نگه کن که در حصار جوانيست
گرگ درنده است در گلوت و مثانه
دسترس نيست جز به خواب و خور ايراک
شهر جواني پر از زرست و رسانه
پيري اگر تو درون شوي ز دَرِ شهر
سخت کند بر تو در به تنبه وفانه
عالم دجّال تُست و تو به دروغش
بسته اي و ماند و کشده يگانه
قصه دجّال پر فريب شنودي
گوش چه داري چو عامه سوي فسانه؟
گر به سخن هاش خلق فتنه شود پاک
پس سخن اوست بانگ چنگ و چغانه
گوش توزي بانگ اوست و خواندن او را
بر سو کوي ايستاده اي به بهانه...
چنان که مشاهده مي شود در تفکر اسماعيليه باب تأويل باز است. در قصيده ياد شده نخست مي بينيم دجّال را نماد افراد مزورّي که دين پناه ولي دنيا مدارند گرفته و بر آنان مي تازد. قوم يأجوج و مأجوج را عزيزالدين نسفي در الانسان الکامل شهوت و غضب مي شمارد. در اين جا ظاهراً دستگاه خلافت عباسي از ديد شاعر – مظهر قوم يأجوج است که در خلافت شان رخنه افتاده است. در قصيده دوم نيز دلبستگي هاي دنيايي و زرق و برق اين جهاني را که نمايندگان آن را خلفاي عباسي و عاملان او مي داند دجّال فرض کرده است.
در قصيده سوم مذکور باز مزورّان که قرآن را دام تزوير خويش کرده اند و بر خلق سوارند و نماد فريب و نيرنگ دجّال اند، دجّال شناخته از آنان سخن مي گويد و سخن آل رسول – عليهم السلام – و اتّباع از آنان را جلوگير تلبيس و حيل دجّالان مي شمارد.
در قصيده چهارم از قصايد ذکر شده باز تأويلي از دجال ارائه مي کند که همانا دل بستن به حکام دنيوي و فريفته شدن به جاه و مال آن است.
و امّا اشاره به موعود و آن چه درباره اوست و با تغيير و تعبيري خاص اسماعيليه با عنوان امام زمانه، به المستنصر بالله تعميم يافته و دگرگون گشته است. سرزمين مصر نيز سرزمين موعود اوست.
اين شاعر استوار سخن عمر گران بهاي خويش را نثار کساني مي کند که ساده لوحانه آنان را غاية القصواي هستي و مقصود خلقت مي شمارد، کساني که از سلاح تزوير به بهترين وجه بهره مي جويند.
ابولفرج روني
اگر چه انوري خود طريقه اي خاص در شعر دارد ليکن... طريقه او دنباله روشي است که ابوالفرج در اواخر قرن پنجم ابداع کرده... او خيلي زودتر از شاعران زمانه خود متوجه نو کردن سبک سخن شد. سبک دوره اول غزنوي را – که سبک تکامل يافته ساماني است – به دور افکند و شيوه اي نو پديد آورد.
در کلام او به لغات عربي نسبتاً زياد، بعضي اصطلاحات و افکار علمي و ابداع ترکيبات تازه و به کار بردن استعارات و تشبيهات بديع و دقيق و دقت در خيالات و استعمال رديف هاي متعدد و مشکل – هم چون آتش و آب – برمي خوريم. الفاظ او سنجيده و منتخب است... به اوزان دشوار و صعب علاقه وافر دارد؛ قصائد او با تغزّل آغاز نمي شود... هم از آغاز به مدح ممدوح مي پردازد.(23)
سيماي موعود در شعر ابوالفرج روني
1. صفحه 75 در مدح ثقة الملک طاهر بن علي:
حزم او سدّ رخنه يأجوج
عزم او رد حمله دجّال
پيش طبعش گران، هواي سبک
نزد حملش سبک، ثقال جبال...
2. ص 77 در مدح سيف الدوله محمود:
مشهور شد از رايت او آيت مهدي
منسوخ شد از هيبت او فتنه دجال...
3. ص 79 در مدح ابوسعد بابو:
گفتي که ز پاس تو بود خواهد
هنگام نزول عيسي مريم...
زاده است جهان از جهان فضلت
چون حرف روي از حروف معجم...
4. ص 118 در مدح عميد اجل ابوالأعلي:
مطلع قصيده:
آمد آن اصل شرع و شاخ هدي
آمد آن برگ عقل و بار نَدي...
چون تکبّر عظيم [و] با حشمت
چون تواضع کريم [و] بي دعوي
گويي از آسمان فرود آيد
قهر اعوان فتنه را عيسي...
5. ص 120 در مدح سلطان مسعود بن ابراهيم:
مدار هيچ عجب گر ز هول قوّت او
به شرق و به غرب نيابند فتنه را مأوي
به ايمنش برون تازد از کمين مهدي
به دوستيش فرود آيد از فلک عيسي
با نگاهي به پنج مورد ياد شده مي بينيم شاعر به چهار رخداد برجسته اين امر بيشتر توجه دارد. ايجاد رخنه در آخرالزمان در سدّ يأجوج و مأجوج که اين قوم را بر مردم جهان سيطره داده و مايه فساد عالم مي گردند و حضرت مهدي – عليه السلام – همه آنها را نابود مي سازد،(25) فتنه يا حمله دجّال، نزول حضرت عيسي بن مريم – عليه السلام – و قيام موعود اسلام حضرت مهدي.
شاعر در يک مورد فرود آمدن حضرت عيسي را مشبّه به ممدوح خود قرار داده و دو مورد ممدوح در نظر او برتر از اين دو وليّ خدا است. در خصوص دجال نيز فتنه انگيزي و آشوب افزايي اش مورد توجه شاعر بوده است. به هر تقدير آن چه در شعر ابوالفرج در اين موضوع مي توان يافت، همان دريافت کلي است که معمولاً بر اساس فرهنگ عامه شکل گرفته است.
منبع:فصلنامه آدينه شماره 2
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}